بکارتی است که در لحظهای پر درد، بیمعنا و بیلذت، از دست رفته است؛ بکارتی که تازه میفهمی، هیچ بهکارت هم نمیآمد.
برچسب: درد
توانیاب
عزیز دل بابا
دور زمانی است که برایت هیچ ننوشتهام، که دست هست ولی دل نیست، که قلم هست لیک قلم شده است.
عزیز دل بابا
آه از نهادمان درآمده، که هر نفسی که فرو میدهیم ممد ممات است و مکدر ذات، که نه هوایی هست که دم بکشیم و نه فضایی که دم برآوریم.
عزیز دل بابا
پیشترها زمستان بود، سرما بود و جادههایی لغزنده، که لیز میخوردیم و میخندیدیم و درد زمین خوردن را با تفریح به جان میخریدیم، حال گرمایش زمین همه را برده و ما ماندیم و برهوتی، و درونمان اینقدر سرد و یخزده است که دیگر سرمای بیرون را نمیفهمیم.
عزیز دل بابا
کمحرف بودیم و کمتر همسخنی مییافتیم، و همین کمترها نیز به کمترین و به هیچ رسید، و دیگر نه سخنی است و نه همسخنی، چاهی که خشکیده و چارهای جز خاک بر سرش کردن نیست.
عزیز دل بابا
نیستی، جز آنجایی که باید، که رنج بودن را نه چارهای هست و نه مقصودی، که همان درد بیدردی است، باشد که توانش سربرسد.
دردمان
که این درمان بد دردیست این درمان نه، نامردیست
کل اگر ظریف بودی!
ما همزبان هم و محتاج دیلماج
سودی ز حرف نیست
برخیز تا رویم
جایی که راهها نهایت به حل رسد
لبخند میزنند لبانی به هر زبان
قهر فرشته و دیوها شکستنی است
برخیز میرویم، نشانش چه کردهای؟
کو خط واحدش که تو گفتی هزار بار؟
تاکسی خورش کجاست؟
دربستی هم که شد، جهنم بیا بشین!
دعوایی این چنین
پیکان خستهای و سواری شکستهتر
فریاد زد چنین:
«درد تفاهم است بدانم من از یقین
دس دس چه میکنید که ضربالعجل رسید!
تهران-لوزان بشین.»
یک توصیه
به فرزندم؛ که دردش خوب میدانم
اگر روزی در حالی که نگاه از نگاهت میدزدیدم، درِ گوشت زمزمهوار خواندم «حالم خیلی خوب نیست» و از دستت فرار کردم، تمام تلاشت را به کار گیر که نفهمی چه میگویم؛ که تصور این حجم درد و اندوه بر وجود نازنینت را تاب آوردن نتوانم.
گوشها پلک ندارند
از رضایت نیست
این روزها درد دل طولانیتر از آنست که بتوان آن را کوتهنوشت.
رژیم
دردیست غیر خوردن کان را دوا نباشد / پس من چگونه گویم این وزن را رها کن
یاد
لبانم،
دیدگانم،
دور زمانی است این همه پاک شده است…
درد آنجاست که «سر»
همچنان «بو»ی تو دارد!
تلافی
قدرتی ده مرا
که بدانی
درد «بندگی» را!
درگیر
درد بیدرمان
افتادن
«به»یادت افتادن، «دردناکتر»…
«از» یادت افتادن، «دردناکترین».
دلتنگی
مسافر
دریا
خماری
حسادت
درد
حرمان
شاهد
غصه
درد زایمان
تقاص یک بار درد زایمانی که به مادرمان تحمیل کردهایم، تحمل یک عمر درد زاییده شدنی است که زندگی میکنیم.