خو می‌نی شیه؟

خودش مملکت‌مان را خورد، فرودگاهش تک‌تک عزیزان‌مان را

بهتر از هیچی

شلخته بود و سربه‌هوا

تنها چیزی که هیچ‌گاه جا نگذاشت

دلش بود.

واپسین دم

هنگامه‌ای

که سرانجام

عقلانیت می‌چربد

سنگین

به خاطر کاهش شنوایی ناشی از کهولت است، وگرنه تاکنون صدای انقلاب را شنیده بود.

شما هم؟

وقتی داری داستان انبیاء الهی می‌خونی و یهویی بابات میاد سرک می‌کشه توی کتاب!‌‏

Image

آخرین وسوسه مسیح / نیکوس کازانتزاکیس / صالح حسینی / نشر نیلوفر / ص 228

#اعدام_نکنید

جهان سوم جایی است

که هرچقدر هم که صدای مردمش بلند باشد،

باز هم به گوش گرفته نخواهد شد.

پرواز 752

طنز تلخ ماجرا اینجاست که ایرانیان بدون تبعیض قومی و زبانی و نژادی می توانند بانگ برآورند:
#IranianLivesMatter

https://en.wikipedia.org/wiki/Ukraine_International_Airlines_Flight_752

حمله‌ی غیرعامدانه

واقعیت اینه که اصلا یادم نمیاد چه کسی و چه زمانی این ماجرا رو برام تعریف کرد، حتی شاید اون رو در یک وبلاگی جایی خونده باشم، ولی به هر صورت الان ذهنم رو مشغول کرده و الان نیاز دارم که بیانش کنم.

تعریف می‌کرد:
«سوار تاکسی بودیم، توی یکی از محله‌های پایین شهر تهران. یه جایی رسیدیم که شلوغ‌پلوغ شده بود، انگاری دعوا شده بود. راننده‌ی داش‌مشتی‌طور تا این صحنه رو دید زد کنار، از زیر صندلی یه قمه‌طوری کشید بیرون و پرید وسط دعوا. یه هوار کش‌داری کشید و با قمه زد بازوی خودش رو زخمی کرد. غائله در جا خوابید! انگار مردم ترسیدند این یارو که اینقدر وحشیه و حتی به خودش هم رحمی نداره، چطور ممکنه به ما رحمی داشته باشه…»

دنیا ببینه نظامی که اینقدر وحشیه و حتی به مردم خودش رحمی نداره…

 

مش حسن کجایی؟

توضیح منطقی برای اینکه بطری شیر ۴۵۰۰ تومانی در عرض یک شب، ۱۰۰۰ تومان گران بشه، اینه که حکومت در دست گاوها باشه!

 

آخه گلابی

از این نماینده‌ی محترم خواهشمندیم به عشق امام حسین از جلب نظر مسئولان به معضل افزایش تعداد مجردین کشور -علی‌الخصوص در صحن عمومی مجلس- اکیداً خودداری فرمایند.

 

مریم میرزاخانی

اگر خدای عادلی بود، طول عمر هر کس را به قدر فایده‌اش به حال بشریت تعیین می‌کرد.

 

کاش علم پزشکی پیشرفتی کنه

بدترین و فلج‌کننده‌ترین بیماری دنیا، «نمی‌دونم چِمه» است.

سبزه‌ها را گره زدند

هر روزی که از مقامات کشوری و لشگری مومن، سخنرانی سر بزند، سیزدهم فروردین است.

اگر «ها» داشت که دیگر «تنها» نمی‌شد!‏

از شوخیهای زبانمان یکی هم اینکه مفردترین صفت فارسی، مصلوب‌وار، علامت جمع را به دوش می کشد.

شانزده آذر؟

سنگ را بسته بودند و سگ را بنده؛
آن روز که غذای سلف، باتوم و فشنگ بود.

 

همونه که خداست!‏

اونی که از رگ گردن به آدم نزدیکتره…
خدا نیست!
غمه.

 

یک (عالمه) تجربه

هر وقت داشتی زور میزدی چیزی رُ به روی خودت نیاری، بدون که دیر یا زود میاد و پشتت میزاره.

 

مخالفی هم هست؟

مسخره‌ترین و مزخرف‌ترین بازی تمام طول تاریخ، خاله‌زنک بازیه!