بهشت زیر پای مادران است، دمپایی در دستشان!
برچسب: پا
تعادل
بوسه بود که به بوسه میآمیخت، تخت بود و رخت بود و دستانی که به رختها میآویخت و یک به یک میدرید و حرارتی که از دلها به دستها و پاها و هر آنچه در میان آنها، میدوید.
سکوت خانه که آغشته به هیجان نفسها شده بود، خدشهای یافت. ندایی از آن سوی پنجرهها، زمزمهای دستهجمعی که میّتی را بدرقه میکرد «لا اله الا الله… لا اله الا الله… محمّد رسول الله… محمّد رسول الله…».
پسرک به یکباره خشکش زد، رگ و ریشههایی که از اعتقاد در تار و پودش تنیده بودند به تکان درآمد و از لحظه بیرونش کشید. دستانی اما که در آغوشش گرفته بود، تنگ به درون لحظه فرویش کشید و نگاهی همه اطمینان که چون همیشه مغروقش ساخت. اطمینانی که در دل دخترک بود، چون تاییدی که از کائنات برگرفته باشد. که انسانی فانی شده، انسانی دیگر باید که بیاید.
زیر پای مادران
استنتاج:
رابحههای بهشتی، فریبی بیش نیست؛ بهشت بوی پا میدهد!
رابحههای بهشتی، فریبی بیش نیست؛ بهشت بوی پا میدهد!
بوپالر
هر چه بیشتر و بیشتر «زور» میزد، کمتر و کمتر بوی «ادکلن»ش را تشخیص میداد!
کوهستان
پایی که به «کوه» باز شده، به «در» بسته نمیشود.
خرابکاری
در حقيقت، پروردگار شما آن خدايى است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد؛ سپس پا به فرار گذاشت!
مشیّت
زمین و زمان «دست» به دست هم داد تا «پا» ندهد!
فکر
در تنهایی شب قدم میزدم… فکرش برایم زیر پا گرفت!