درد بادردی

اونی که از زندگی خسته است، با تعطیلات رفتن و شب خوب خوابیدن خستگی اش در نمیره.

پس بریم گم شیم!‏

دوست خوب سخت پیدا میشه، راحت گم میشه. دوست بد بالعکس!

از کلاغ خوب تا کبک بد

عزیز دل بابا
اگر می‌گمانی با خودت‌بودن نمی‌توانی به آنچه می‌خواهی برسی، به هر آن‌کجا هم که برسی، باز نارسیده‌ای.

 

به فرزندم؛ که دردش خوب می‌دانم

عزیز دل بابا؛
اگر روزی در حالی که نگاه از نگاهت می‌دزدیدم، درِ گوشت زمزمه‌وار خواندم «حالم خیلی خوب نیست» و از دستت فرار کردم، تمام تلاشت را به کار گیر که نفهمی چه می‌گویم؛ که تصور این حجم درد و اندوه بر وجود نازنینت را تاب آوردن نتوانم.

 

دیرباوری

هميشه مي‌گفت: «من اونقدرها هم كه به نظر ميام خوب نيستم» و هيچوقت شك نكردم كه تنها حرف راستي كه به من مي‌زد همين بود!

شاسی

زنان موفق کسانی هستند که یا پشتکارشان خوب است یا پشتِ کارشان!

تنبلانه

اتفاق خوب میتونه پیداشدن شلوار فراموش شده‌ای باشه که زمانی به امید اتوشدن زیر تشک تخت گذاشته بودی!

داستانک: ضدحال

صبح با حس خوبی بیدار شده بود، سرشار از نشاط و سرزندگی. در حالی که در آینه از تماشای چهره‌ی بی‌دلیل شاداب‌تر شده‌ی خویش لذت می‌برد با خود زمزمه کرد: «نه! مثه اینکه امروز، روز منه!»
قبراق و سرحال از این آغاز خوشایند، سررسیدش را باز کرد تا کارهای آن روزش را سبک سنگین کند؛ در بخش مناسبتهای تقویم نوشته شده بود: «روز جهانی معلولان کم‌توان ذهنی»!

تصادفی

– «صافکار» خوب سراغ داری که بتونه «دل»م رو بدون «رنگ» در بیاره؟

سرما

– آقا ببخشید… یه «ضد یخ» خوب برای «احساسات»م می‌خواستم!

نیمه‌ی پر

کمینه خوبی فیلم «بد» این است که خواب‌آور «خوبی» است!

رسوب

اگر «خوبی»ها ماندگار می‌شوند برای این است که «خوب»ها همیشه «ته‌نشین» شده‌اند.