عزیز دل بابا؛
اگر روزی در حالی که نگاه از نگاهت میدزدیدم، درِ گوشت زمزمهوار خواندم «حالم خیلی خوب نیست» و از دستت فرار کردم، تمام تلاشت را به کار گیر که نفهمی چه میگویم؛ که تصور این حجم درد و اندوه بر وجود نازنینت را تاب آوردن نتوانم.
اگر روزی در حالی که نگاه از نگاهت میدزدیدم، درِ گوشت زمزمهوار خواندم «حالم خیلی خوب نیست» و از دستت فرار کردم، تمام تلاشت را به کار گیر که نفهمی چه میگویم؛ که تصور این حجم درد و اندوه بر وجود نازنینت را تاب آوردن نتوانم.