موج گیسوانتان
کشتی به گل نشسته خسته را
روانه ساخت
دسته: شاعرکشی
مرگتان باد
و روزی این بغض میشکند
سد منحوسی را
که بر آزادی ساختید
منتظران
ما را جز انتظار مرگ شما انتظار نیست
از انتظار مرگ کشندهتر هیچ انتظار نیست
ضحاک امرتان و جهد خون ز چنگتان
پایان و دردتان و دگر انتظار نیست
از انتظار مرگ کشندهتر هیچ انتظار نیست
ضحاک امرتان و جهد خون ز چنگتان
پایان و دردتان و دگر انتظار نیست
بیآبان
آبان در این وطن سرابان شده است
این گربه اسیر چنگ زاغان شده است
داین پتکی و جان و تن چو سندان شده است
خشکیده لبی به گور و زندان شده است
گیر و کور
درگیری و دلگیری، این زندگی گیری
جامی چو تو لب گیری، تا داد چنین بادا
دردمان
امانا از هر آن دردی که درمانش دگر دردیست
که این درمان بد دردیست این درمان نه، نامردیست
که این درمان بد دردیست این درمان نه، نامردیست
ارز نداریم، عرض میکنیم
افسردهترین کشور دنیا شدهایم
آوارهی پوشک و مقوا شدهایم
از غزه و شام بر سر سفرهی ما
شرمندهی مدعوین بالا شدهایم