عزیز دل بابا؛
«خیار میخواهی یا گلابی؟»
به تجربهی سالیان سیاه و سپید زندگی دانستم هرگاه انتخابی پیش رویمان میگذارند، بدان معناست که چیزی را که واقعا میخواهیم از ما دریغ خواهند کرد؛ لیک با دادن اجازهی انتخاب بین انتخابهایی که مطلوبمان نیست و ایجاد توهم خواست و اراده، سرمان را گول میزنند و ما را در گناه بریدن دست خویش شریک و همراه میکنند.
«انگور و سیب و هلو و آلو و شفتالو و… نه! خیار میخواهی یا گلابی؟»
«خیار میخواهی یا گلابی؟»
به تجربهی سالیان سیاه و سپید زندگی دانستم هرگاه انتخابی پیش رویمان میگذارند، بدان معناست که چیزی را که واقعا میخواهیم از ما دریغ خواهند کرد؛ لیک با دادن اجازهی انتخاب بین انتخابهایی که مطلوبمان نیست و ایجاد توهم خواست و اراده، سرمان را گول میزنند و ما را در گناه بریدن دست خویش شریک و همراه میکنند.
«انگور و سیب و هلو و آلو و شفتالو و… نه! خیار میخواهی یا گلابی؟»
یان سراسر احساسی از پیرامون درون بر برون استوار نیست. ذات انتخاب از جایگاه انسانی و در پی آن استوار بر سلایق و افکار است که امری است لازم. پس در این شکی باقی نخواهد ماند که انتخاب امری است بی بدیل. حال اگر انگوری و سیب و هلو در کار نبود و زمستان و فصل خزان بود، چه بهتر که باز در میان اختیار کردن خیار یا گلابی حقی و انتخابی است. بریدن دست خویش تمرینی خواهد بود که در بهاران گرانقدری شفتالو را ارج نهیم.
لایکلایک