واقعیت اینه که اصلا یادم نمیاد چه کسی و چه زمانی این ماجرا رو برام تعریف کرد، حتی شاید اون رو در یک وبلاگی جایی خونده باشم، ولی به هر صورت الان ذهنم رو مشغول کرده و الان نیاز دارم که بیانش کنم.
تعریف میکرد:
«سوار تاکسی بودیم، توی یکی از محلههای پایین شهر تهران. یه جایی رسیدیم که شلوغپلوغ شده بود، انگاری دعوا شده بود. رانندهی داشمشتیطور تا این صحنه رو دید زد کنار، از زیر صندلی یه قمهطوری کشید بیرون و پرید وسط دعوا. یه هوار کشداری کشید و با قمه زد بازوی خودش رو زخمی کرد. غائله در جا خوابید! انگار مردم ترسیدند این یارو که اینقدر وحشیه و حتی به خودش هم رحمی نداره، چطور ممکنه به ما رحمی داشته باشه…»
دنیا ببینه نظامی که اینقدر وحشیه و حتی به مردم خودش رحمی نداره…