بیحسی، بد حسیه.
Tag: حس
اگر از حال ما بخواهید…
بعضی وقتها یه جوری توی بازی بد میاری که به خودت میگی «این بازی دیگه ارزش بازی کردن نداره… ولش کن، خودت رو بیشتر از این خسته نکن… بزار وقت تموم شه، باخت رو بپذیر، امیدت به بازی بعدی باشه».
این همون حسیه که ما توی ایران این روزها نسبت به زندگیمون داریم.
دروغ
از کودکی به گوشمان خواندهاند:
آدمی پنج حس دارد،
چشم است و بینایی،
گوش و شنوایی،
بینی و بویایی،
زبان و چشایی،
و آخر از همه لامسه.
…
نگاهی به دلم کردم،
بر آن خطی کشیدند!
آری،
از همان ابتدا
حس ششم را،
حس عاشقی را،
قلم گرفتهاند.
داستانک: ضدحال
صبح با حس خوبی بیدار شده بود، سرشار از نشاط و سرزندگی. در حالی که در آینه از تماشای چهرهی بیدلیل شادابتر شدهی خویش لذت میبرد با خود زمزمه کرد: «نه! مثه اینکه امروز، روز منه!»
قبراق و سرحال از این آغاز خوشایند، سررسیدش را باز کرد تا کارهای آن روزش را سبک سنگین کند؛ در بخش مناسبتهای تقویم نوشته شده بود: “روز جهانی معلولان کمتوان ذهنی”!
عشق
حس زیبای نوشتن برای یک نفر، “تنها یک نفر”!
نی نی
آن گاه که آن کودک کوچک و شیرین -که مطمئن نیستم خانم کوچولو بود یا آقا کوچولو- در آغوش مادرش -که کمینه یک سر و گردن از من کوتاهتر بود- با انگشت اشاره نشانهام رفت و گفت: «نی نی!»… چه حس شیرینی…
وضع حمل
پایان امتحانات، سبک و آرامش بخش است، همچون وضع حمل!