سپیده August 22, 2008September 12, 2008 ~ Mr Bahrami از سر غروب تا پاسی از شب به انتظار سر زدن “سپیده” نشستم، غافل از اینکه “او” هم شبها به خواب میرود! Rate this:Share this:TweetTelegramMoreShare on TumblrPrintEmailLike this:Like Loading... Published by Mr Bahrami One person. View all posts by Mr Bahrami
خواسته و نا خواسته دوست مايي … 🙂 چون زياد نقل نمي كنم عادت به لينك نكردم … چشم … رعايت خواهد شد … اميد LikeLike Reply
اااااا من میخواستم یه همچین چیزی بنویسم! ولی نمیتونستم کلماتش رو باهم جور کنم! کوفتت بشه که پستم رو سوزوندی LikeLike Reply
خاک به سرم یعنی سپیده هم پیچوندتت ؟
LikeLike
خواسته و نا خواسته دوست مايي … 🙂
چون زياد نقل نمي كنم عادت به لينك نكردم …
چشم … رعايت خواهد شد … اميد
LikeLike
بالاخره اونم ختبش می گیره دیگه
LikeLike
و شايد سرش جايی گرم است
LikeLike
حالا سپیده نشد یکی دیگه، غصه نداره
LikeLike
سپیده نشد سحر غصه نداره که
LikeLike
اااااا من میخواستم یه همچین چیزی بنویسم! ولی نمیتونستم کلماتش رو باهم جور کنم! کوفتت بشه که پستم رو سوزوندی
LikeLike
حقته!
LikeLike